دیشب یهویی زدم ب دل خاطرات سفر مهر ماهم .
به یکی از همسفرام که به دلم نشسته بود پیام زدم .
قرار بود ۱۲بخوابم که تا دو بیدار موندم .
ولی خیلی خوب بود . ی حسی هی از درونم به خدا بد و بیراه گفت .
یهوی یکی دیگه اش گفت جز اون مگه کیو داری
که همونم از خودت دور میکنی
★جز تو کسی رو ندارم. هوامو داشته باش خدا جونیم
یکی ,زدم ,داریکه ,خودت ,همونم ,کیو ,اش گفت ,دیگه اش ,یکی دیگه ,گفت جز ,جز اون
درباره این سایت